نشست چهاردهم مورخ 12/2/1387
مدرس: جناب آقاي مهندس حيدري پور
موضوع: حكومت واحد جهاني و تمدن بزرگ اسلامي
شناخت تمدن عصر ظهور به وسيله شناخت تمدن كنوني:
در جلسات گذشته به بررسي وضعيت كنوني جهان و فضاي تمدني حاكم بر جهان پرداختيم سوال شد كه اين مباحث چه ارتباطي به مباحث عصر ظهور دارد؟؟!
ما در بيان وضعيت عصر ظهور خبر در برخي مسائل محمل و ريز دستمان بسته است يعني شناخت دقيقي نداريم تا بتوانيم مسئله را بشكافيم و نميتوانيم بگوييم عصر ظهور چه مختصاتي دارد و در آن زمان چه اتفاقاتي مي افتد و مناسبات اجتماعي چگونه است و ...؟؟!
تمدن ظهور غير از تمدن كنوني:
تمدن عصر ظهور نيز اينگونه است و ريز خصوصياتش را نميدانيم فقط از مسائل كلي آن با خبريم!
نكته ديگري كه اصل بحث بر آن استوار است :«تعريف الاشياء بأ ضدادها» يعني نور باظلمت و سفيدي يا سياهي شناخته ميشود
تمدنهاي شرقي (ماورايي ) و تمدنهايغربي (منكر ما ورا ء):
گفتيم تمدنها دو دسته اند: غربي و شرقي ، (البته نه از لحاظ جغرافيايي) تمدنهاي شرقي با ماوراء معتقدند و تمدنهاي غربي ماوراء را انكار ميكنند
يكي از نادرترين تمدنهاي غربي، تمدني است كه اكنون تمدن جديد غربي ناميده ميشود
آغاز حاكميت كليسا بر دين و دنياي غرب :
بعد گفتيم اين تمدن بر اثر هجوم افراد وحشي از سر زمينهاي شمالي اروپا مضمحل شد دو تكه شد اول غربي و شرقي ولي باز نتوانست مقاومت كند و از بين رفت يعني آثار تمدني شهر نشيني،ساختمانهاي شهري،روابط اجتماعي و نظام اداري همه از بين رفت و مردماني كاما وحشي،كوچ رو و دامدار (نه دامداري كه ما ميشناسيم) وحشي و خشن بر تمام نواحي اروپا مسلط شدند
تمدن غرب در مواجهه با تمدن اسلامي و تضعيف كليسا :
در واقع قرن 6 ميلادي آغاز رسالت پيامبر و قرن 10 ميلادي زماني است كه تمدن اسلامي در اقصي نقاط جهان خودش را كاملا آشكار كرد !
در اين تمدن مسيحي يك سري اتفاقات و حوادث بسيار مهمي رخ داد كه به طور اجمالي به آن اشاره ميكنيم
يكي از عوامل اعراض در كليسا نبودن شريعت در مسيحيت:
يهوديان نيز شريعت دارند كه بسيار تبيين شده و شفاف است و تا حدود زيادي شامل ده فرمان حضرت موسي است كه معروف ميباشد مثلا در شريعتشان آمده است كه افراد نبايد دچار انحرافات جنسي باشند ، اين يك دستور شريعتي است
عقل ستيزي كليسا – عاملي ديگر براي اعراض از كليسا:
اتفاق ديگر اينكه مسيحيت رسمي در اروپا در مقابل فكر عقلي موضع گيري مي كند زيرا هنگامي كه كتاب مقدس را مطالعه ميكنيد – كه در واقع كتاب آسماني نيست بلكه مجموعه اي از قصه ها و داستانهاي زندگي مسيح و آموزه هاي اوست
اعراض از مسيحيت – آغاز دنيا گرايي و انسان مداري در غرب :
. بنابر اين راه دوم يعني اعراض از مسيحيت اتفاق افتاد در اين اعراض از مسيحيت و دنيا گرايي عواملي مانند جنگهاي صليبي و كشف امريكا موثر بودند ولي آغاز رسمي رنسانس وقتي بود كه روم دو تكه شد و سقوط كرد و فقط منطقه قسطنطينه (اسلامبول يا استامبول) باقي ماند كه وارث ده قرن تمدن رومي و يوناني بود
«اومانيسم ، هسته مركزي تمدن غربي»:
در هنگام فتح قسطنطينه اين افراد به همراه مجموعه هايشان فرار كردند يكدفعه مسيحيان ساده انديش اروپا در سال 1452 با مجموعه هاي غني هنري وادي روبرو شدند با تمدني كه باقي مانده ي روم و يونان باستان بود و خصوصيت آن داشتن الهه هاي نيمه الهي نيمه انساني بود
«دموكراسي ، اومانيسم سياسي در تمدن غربي»:
نظام سياسي مطلوب غرب ،دموكراسي است دموكراسي يعني دموس (مردم) و كرات(حاكميت) يعني حامكيت مردم بر خودشان
سوال: چرا نظام سياسي دموكراسي يا هر نظام ديگري را انتخاب ميكنيم ؟ً! چرا ولايت فقيه؟! چرا ليبرال دموكراسي؟1 چرا غربي ها دموكراسي را به عنوان مدل ايده آل آن حاكميت سياسي خودشان انتخاب ميكنند؟1
«اومانيسم اقتصادي»:
شركتهاي آزاد چند مليتي بر اساس كاپيتاليسم شكل گرفته اند در نظام كاپيتالي هر فردي مجاز است از هر راهي ثروت بدست آورد
«اومانيسم اجتماعي»:
اصطلاحا ميگويند كه : قراد اجتماعي تشكيل دهنده اجتماع است . «جان استوارت ميل» و حتي «هابز» ميگويند:
مفهوم قرارداد اجتماعي اين است كه خود افراد شريك وضعيت اوليه دارند و آن ، يعني زندگي حيواني چون اين حيوان قرار است كه به نفع رفاه خودش اقدام كند و به منافع بيشتري برسد
استعمار شاخصه اصلي تمدن غربي :
همانطور كه گفتيم شاخصه تمدن رومي ، نظام برده داري بود و اين برده داري با بقيه برده داريها متفاوت بود چون با حذف آن از تمدن رومي ، تمدن رومي از هم ميپاشيد شاخصه تمدن غربي ، استعمار است ، در طول تاريخ اقوامي به اقوام ديگر حمله كردند اما استعمار غربي از سنخ كشور گشاي يك فرهنگ و تمدن كشوري نسبت به كشور ديگرنيست (مانند كوروش نيست و يا اردشير .... كه تصميم بگيرد هند و ستاني حمله كند نه اينجور نيست )!
«انسان غربي خودش را برتر و ديگران را پست ميشمارد »:
يعني انسان غربي خودش را به عنوان انسان برتر و همه انسانها را در جاهاي ديگر به عنوان انسان پست تر تلقي ميكند به همين دليل شرق شناسي مطرح ميشود يعني تبديل كردن گذشته تاريخها و تمدنهاي ديگر به گذشته تاريخ و تمدن غربي يعني تاريخ تمدن غربي يك تاريخ تمدن خطي است
تمدن غربي،تمدن حاكم بر جهان – تمدني بيگانه با دين و خدا :
بنابراين بعد از رنسانس يك تمدني ايجاد شده است كه تا كنون حضور و بروز دارد و آن تمدني است كه اكنون در آن زندگي ميكنيم نه تنها ما بلكه هر كسي كه روي زمين است .
اين تمدن براساس فرهنگي شكل گرفته است كه درآن انسان با خدا ودين هيچ كاري نداشته باشد لذا در اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده است كه: «هر فردي آزاد است
تمدن پر مدعاي غربي شكست خورد و فرو ماند!
اين تمدن ، تمدني است كه حتي فكر عقلاني را انكار مي كند اين تمدن در نقطه آغازش يعني رنسانس و اومانيسم ،با شعارها و پرچمهاي بزرگي حركتش را آغاز كرد و تا قرن هجده مي گفت كه من تمدني هستم كه جهاني معدل بهشت بر روي زمين ميسازم بهشت من آسماني نيست بلكه زميني است .
رواج شك و ترديد و پوچ گرايي درپي شكست تمدن غربي :
اكنون وضعيت طوري شده كه دوران شك مجددا شروع شده و دوران ترديد آغاز شده است . دوراني كه در آن انسانهاي غربي راضي نيستند با وجود اينكه همه تنعمات براي آنها فراهم است و با وجود اينكه هر آنچه كه ميپسندند مي توانند اختيار كنند
پوچگرايي اصطلاحا «نهيليسم» يك پايه تمدن غربي است
برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب بروید